سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترنم باران
 
قالب وبلاگ

و خداوند چه زیبا در کتاب روشنگرش می فرماید:((فلا تهنوا و تدعو الی السلم و انتم الاعلون و الله معکم و لن یترکم اعمالکم ))-سوره محمد(ص)،آیه 35

"ای اهل ایمان در کار دین سستی روا مدارید و دعوت به صلح مکنید که شما بر کفار غالب و بلند مقام تر خواهید بود و خدا با شماست و از اعمال شما هیچ نمی کاهد."

پس خط مشی همیشگی اسلام در مقابله با دشمنانش به همین صراحت ،توسط خالقش بیان شده ،چه 1400سال پیش باشد ،چه امروز ،فرقی نمی کند ،راه یکی ست و هدف هم در همه اعصار تاریخ یکی بوده ،"تلاش برای برقراری حکومت الهی و از میان برداشتن هر آنکه بخواهد با نقشه های شوم و خبیثانه اش ،سد راه این حرکت الهی بشود."

چه در روزگاری در لباس ابوسفیان ،معاویه ،یزید ..........ظاهر شود و چه در روزگار دیگر در قالب آمریکا و اسرائیل .........

کمر بسته شیطان را از ریشه باید زد و برای او با تمام وجود آرزوی مرگ کرد.

اگر آن روز اباعبداله و یاران با وفایش عاشقانه به یاری دین الهی شتافتند و در مصاف خون بر شمشیر ،پرچم اسلام و آزادگی را برای تمام دوران بالا نگه داشتند ،امروز وظیفه من وتو مسلمان است که در این تکرار تاریخی پایمان را جای پای ارباب و سرور آزادگان جهان بگذاریم و با تمام وجود شعار "مرگ بر آمریکا "را فریاد بزنیم.و با تاسی از اندیشه های والای معمار کبیر انقلاب،امام خمینی (ره)که با صراحت بر شعار مرگ بر آمریکا مهر تایید زدند،این مسیر را بپیماییم.((حال باید به آن آخوند مزدور که فریاد مرگ بر آمریکا ،اسرائیل و شوروی را خلاف اسلام می داند ،گفت :آیا تاسی به رسول خدا (ص)و متابعت از امر خدا وند خلاف مراسم حج است؟))(صحیفه ج18-ص92)

"ما شعار سرنگونی رژیم شاه را در عمل نظاره کرده ایم ،ما شعار آزادی و استقلال را به عمل خود زینت بخشیده ایم ،ما شعار مرگ بر آمریکا را ،در عمل جوانان پر شور و قهرمان مسلمان در تسخیر لانه فساد و جاسوسی آمریکا تماشا کردیم ،ما همه شعارهایمان را با عمل محک زده ایم"( صحیفه ج13-ص81)

و امروز یعنی 13 آبان ماه 92،(روز مبارزه ملی با استکبار جهانی)،شاهد آن بودیم که همان خونی ،که 34 سال پیش در رگهای مهدی رجب بیگی ،محسن وزوایی،حسین علم الهدی و دیگر دانشجویان پیرو خط امام ،جوشید و آنها را بصیرانه از دیوارهای لانه جاسوسی بالا برد ،تا دست خیانت پیشه و جنایت کار همیشگی شیطان بزرگ را برای همگان رو کنند،همان خون امروز ما را به صحنه آورد تا بار دیگر تنفرمان از استکبار جهانی و دشمنی دیرینه مان را با صدای رسا به دنیا اعلام بداریم و با خلق حماسه ای بی بدیل ،بگوییم که اعتمادی به لبخند دشمنانمان نداریم.و حضور پر  شکوههمان موید این سخن از رهبر عزیزمان ،امام خامنه ای بود ،که فرمودند"ملت و دولت ایران شجاعانه و بدن هیچ گونه هراس ،احساسات خود را بر ضد آمریکا بیان می کند و شعار مرگ بر آمریکا را از شعار های اصلی خود قرار داده است."

و جمعیتی که آمده بودند ،پیر و جوان ،ز ن ومرد،دانش آموز و دانشجو،کارگر و وزیر و.....فرقی نمی کرد هرکس که بصیرت داشت ،پیام اول و آخرشان یک چیز بود "مرگ بر آمریکا".و سر چشمه این وحدت کلام در سخنان گوهر بار رهبر فرزانه انقلاب ،امام خامنه ای تبلور می یابد ،آن هنگام که فرمودند:کسی مرگ بر آمریکا را به ملت ایران یاد نداد ،مرگ بر آمریکا از اعماق جان یکایک مردم بر آمد"

و جان کلام ،راه یکی ست ،هدف یکی ست،رهبر و مقتدا یکی ست،السلام علیک یا ابا عبدالله

 


[ دوشنبه 92/8/13 ] [ 4:17 عصر ] [ سحر رحمانی ] [ نظرات () ]

پیرمرد نماز صبحش که تمام شد،درون محراب نشسته بود و مشغول به ذکر،ناگهان صدای آشنایی او را به خود آورد ،آشنا که نه پیشتر با او غریبه شده بود ،غریبه ای که به قول خودش مانند کسی بود که سالیان سال استخوان در گلویش مانده بود ،پس دیگر صدایش آشنا نبود صدایش گرفته بود چون گلویش ،دلش ،قلبش ..گرفته بود.با آنکه صدایش غریب بود لیک لحنش دلنشین ،با متانت خاصی رو به پیرمرد گفت:ابن ابی قحافه ،چه زود فراموش کردی ماجرای غدیر را ،پیرمرد گیج و مبهوت بدون آنکه کلامی براند ،خیره بر دهان غریبه مانده بود .فقط تنها کلمه ای که به ذهنش می آمد غدیر ،غدیر ،غدیر بود.

مگر چه بود غدیر؟غریبه ادامه داد ،یادت رفته حجه الوداع ،در راه بازگشت از مکه ،در آن ظهر گرم ،بعد از آتکه حالت خاصی بر پیامبر رفت و فرشته وحی پیام آفریدگارش را برای او آورد ،فرمان توقف داد،مردم متعجب از کلام نبوی ،بعضی از سر صبر و تسلیم ،بعضی با بی حوصلگی و غرغرکنان و.................ایستادن تا به سخنان رسول خوبیها گوش فرا دهند.

در آن میان که هیاهو در جمعیت بالا رفته بود،کسی جمع را به سکوت فراخواند ،جهاز های شتر بود که روی هم گذاشته بودند تا پیامبر  بالای آنها رود و بر همه اشراف داشته باشد،آنگاه مرا در کنار خود فراخواندو دستم را بالا برد و با صدای گرم و رسایش فرمود "من کنت مولا و هذا علی مولا" و این است مهر خاتمیت من،و امروز رسالتم را به انجام رساندم بار امانت الهی را به صاحبانشان رساندم .

و یادم می آمد که تو آمدی ،عمر آمد و در میان هلهله های عربی ،به من گفتند : بخن بخن یا اباالحسن ،الحق که حق به حق دار رسید ،چرا که متوجه مراد پیامبر شده بودید که تمام آن مقام و ولایتی که او بر مردم و امتش داشت به اذن الهی به من بخشیده شده بود.

ولی متعجبم و سخت هم در عجبم،که چگونه آنقدر زود دچار نسیان گشتید و در حالیکه هنوز پیکر بی جان نبوی بر زمین بود ،برای برپایی ثقیفه ای رفته بودید که نتیجه خونبارش پهلوی همسرم را بشکست ، و آتش کینه هی که از من در دل داشتید ،در خانه ام را سوززاند.

و حبل اله را که خدا فرموده بود ،به آن چنگ بزنید ،بر دست و گردنم آویختند و مرا کشان کشان به سوی مسجد بردند تا دست مرا بر روی دستی بنهند که شیطان بر آن بوسه زده بود.                                                                                                                                                           و اف باد بر تو ابوبکر ،هیچ گاه یادم نمی رود لحظه ای را که فاطمه با آن حال نزار ،و بازوی کبود و ورم کرده سر طناب را می کشید و یاران تو سر دیگر را .چنگ زدن و تمسک فاطمه به ریسمان ولایت الهی کجا و هتاکی و بی حرمتی یاران تو در حق مقام ولایت کجا؟

پیرمرد مثل خواب زدها به خود آمد و با صدای لرزان گفت:حال از من چه می خواهی یا اباالحسن؟فرمود:اگر پیامبر بر تو مجسم شود،آیا قبول می کنی که حق با من بوده و در صدد جبران بر آیی؟

پیرمرد کمی عبایش را به خود پیچید و نیمه جسورانه گفت:آری ،مطمئن باش .

در همین هنگام امام دستش را از بالا به پایین به حرکت در آورد،اتفاق عجیبی به وقوع پیوست.پیرمرد از آنچه می دید بر خود می لرزیدتا جایی که صدای بر هم خوردن دندان هایش صحن مسجد را پر کرده بود.آری درست می دید،چهره غضبناک رسوا الله بود که او را لعن می داد به سبب انحرافی که در دینش ایجاد کرده بود .کم مانده بود از شدت ترس قالب تهی کند فکه با اشاره دست امام همه چیز دوباره به حالت اولش برگشت.

کمی زمان برد تا پیرمرد به خود آمد ،با لحنی دست و پا شکسته گفت:حقا،امیرالمومنین تویی ،امام تویی،من غاصب بودم ..........بیایید به جمع مسلمانان برویم،تا در حضور همه امامت تو و خطا و جهالت خود اقرا کنم همین که امام و پیرمرد پا از صحن مسجد بیرون گذاشتند ،عمر همچون اجل معلق سرو کله اش پیدا شد ،از چهره رنگ پریده ابوبکر و آن هم که دوستانه در کنار علی قدم بر می داشت ،فهمید که قضیه ای اتفاق افتاده که او بی خیر است،به بهانه ای ابوبکر را به کناری کشاند و ما وقع را جویا شد .وقتی متوجه قضایا شد،شلاقش را در هوا تاب داد و با لحن خشن و عصبانی گفت: شیخ پیر شده ای ،هذیان می گویی ،اینها جادوگرند ،تو را سحر کرده اند.

همین کلمات عمر کافی بود تا پیرمرد برای همیشه شقاوت اخرویش را امضا کند .و اندک نور ولایت علوی که در دلش جرقه زده بود برای همیشه خاموش گردد.

 *  منبع حدیث :از کتاب اسرار آل محمد ،راوی سلیم بن قیس هلالی از امام محمد باقر (ع)


[ چهارشنبه 92/8/1 ] [ 12:15 صبح ] [ سحر رحمانی ] [ نظرات () ]

چند روز پیش استادمان حرفهای زیبایی زد،که ذهن من رو خیلی به خودش مشغول کرد تا جایی که تصمیم گرفتم دست به قلم شم و چند سطری رو در این باب بنویسم.حالا تمام اون حرفها خلاصه شده بود تو یه فرمول ریاضی دبیرستانی ،که اون سالها چقدر از ریاضی و فرمولهاش فراری بودمو با خودم فکر می کردم آخه کجای زندگی این فرمولها دست منو می گیره و این روزها می فهمم که برداشتم از فرمولها سطحی بوده و اگر پرده های غفلت رو از جلوی فکر و اندیشمون کنار بزنیم ،با چه دریای وسیعی از معارف روبرو می شویم ،که میشود همان علمی که خداوند فرموده :«علم نوری است که در قلبهایتان قرار داده ایم.»

خوب حالا این فرمول چی بود؟

فرمول اول:

(هر عدد طبیعی در برابر بی نهایت ،مساوی صفر می شود)یعنی هر کسی که با هر پست ومقام ،شان اجتماعی ،ثروت بخواهد راهش را از راه خدا جدا کند،وسرکشانه در برابر ذات اقدس الهی قرار گیرد ،هلاک و نابود می شود.

فرمول دوم:

(هر عدد طبیعی ضربدر بی نهایت ،مساوی بی نهایت می شود) یعنی هرکسی که باشی ولی وجود محدودت را به وجود نا متناهی الهی گره زده باشی ،می شوی باقی و جاویدان.

زیباترین مصداق را برای این فرمول زیبا در عصر خودمان ،کسانی نیافتم جز شهدای عزیزمان ،که چه هنرمندانه لحظه به لحظه زندگی خود را کارگردانی کردند و ثمره تلا ششان فیلم های سینمایی بی بدیلی شد که در آن هیچ تصویر ،صدا ،...بی دلیل اتفاق نیفتاد و همه جزئیات در خدمت خواست واندیشه الهی کارگردانش قرار داشت.

با خلق صحنه های ماندگار ،روح بیننده را نیز آسمانی می کنند و دست او را نیز می گیرند تا مانند خودشان رفیع گرداندند.این تاثیر گذاری بر روی مخاطب تا جایی پیش می رود که بر ذهن و قلب انسان گرفتار در روزمرگی و مادی زدگی نیز اثر خود را خواهد گذاشت ،او را نیز همسو با خود می کنند . باور ندارید ؟فقط کافیست بلیط برای تماشا کردنشان تهیه فرمایید.

البته این موهبت الهی رو مدیون چیزی نیستند جز جهاد اکبر ،آنجا که شهید چیت سازیان گفته بود:«تنها کسی می تواند از سیم خاردار دشمن عبور کند که در سیم خاردار نفسش گیر نکرده باشد.» و وقتی نفست قربانی شد ،آنگاه است که می توانی روحت را به پیشگاه الهی تقدیم بداری و فنای فی الله شوی و جایزه سرخ شهادت را نصیب خود گردانی.

حالا برویم آن ور قضیه سر قصه خودمان ،توی روزگار وعصری که همه چیز رنگ و بوی مادیات می ده،بالطبع انسان ها هم زندگیشون را حول زمین و تعلقاتش می نویسند و کمتر کسی پیدا می شه که گاهی به آسمان هم نگاه کند.فی المثل فیلم هایی می سازند که در آن به مقدس ترین مقدسات دینی شان توهین می کنند.گاه چادر را که معراج گاه زنان عفیفه است را تا سر حد فقر و بی فرهنگی و بد بختی پایین می آورند،گاه انسان معتقد را متهم به دزدی و دروغ می کنند،و جالب است که همین انسان معتقد که آنقدر حلال و حرام پولش برایش اهمیت داردو حاضر به خوردن قسم دروغ نیست ،بدون اجازه همسرش در خانه دیگری کار می کند (نگویم شرط اسلام را زیر پای گذاشته ،بگوییم شرط انسانیت و اخلاقیات را پایمال کرده.)پس یعنی می خواهد بگوید ،انسان مذهبی این جامعه به ظاهر مذهبی ست و یاد گرفته که این گونه باشد ،مذهب پوشالی و تو خالی!

گاه وانمود می کنند که جامعه اسلامی به شکلی است که فضای داخل آن برای تربیت نسل آینده و زندگی اخلاقی مناسب نیست و این شرایط تا حدی است که موجه ترین طبقات اجتماعی که می خواهند اخلاقی زندگی کنند ،نمی توانند و علی رغم خواست قلبی خود مجبور به دروغ گفتن هستند.

و گاه نیز در هم ریختن اعتقادات یقینی ،القای شکاکیت در برداشت ها و قضاوتها،نا کار آمدی ساختار اداری قضاوت در حل مشکلات را به نمایش می گذارند.

و در آخر ترویج سبک زندگی مدرن و سکولار و کشته شدن نسل مذهبی و معتقد به دست انسان مدرن را به عرصه می گذارند.

و بعد با تشویق و ترغیب آماده می شود برود تا مزد به سخره گرفتن اعتقادات خود و ملتش را ازدست شیاطینی در یافت کنند که سالیان سال است که با تمام قوا کمر بسته اند با هر حربه ای پرچم اسلام را به زیر آورند و در این راستا از هر برنامه ای که آنها را در جهت رسیدن به هدفشان کمک می کند ،با هزاران عنوا ن پر زرق و برق ،حمایت می کنند.

و صدای قهقهی مستانه شان به گوش می رسد هنگامی که از بطن اسلام و جامعه اسلامی ،مهره می گیرند بر علیه اسلام،و دستان آنان را در دستان آتشینشان می فشرند و با جوایز اسکار ،جایزه صلح نوبل ،جایزه کن ،و....از تک تک شان به اصطلاح قدردانی می کنند.

ولی دشمنان بدانند که می دانند ،مشت کوبنده را بر دهانشان شهدا و ملت قهرمانی می زنند که بصیرت و آگاهی را سر لوحه کار خود قرار داده اند،و می دانند پشت هر اتفاق به ظاهر مسرت بخشی چه دستان آلوده ای دست اندر کارند تا لگد مال کنند اسلام و مسلمانان واقعی را.

و اینجاست که به عمق غربت مولایی پی می بریم که تک تک مان با اعمال و رفتارمان می توانیم به تعجیل در فرجش کمک کنیم و یا تیری شویم بر قلب شکسته اش .و چه مسئولیت خطیری ست بر گردن ما ،که باید فردای قیامت در پیشگاه الهی پاسخ گو باشیم.

الهی در این راه پر پیچ و خم از تو و واسطه های فیضت (ائمه هدی )مدد می جوییم.

به امید ظهور آن خورشید عالمتاب


[ سه شنبه 91/2/26 ] [ 11:4 صبح ] [ سحر رحمانی ] [ نظرات () ]

انگشتت را بیاور پایین ای ایرانی کورمان کردی!لابد می پرسی از کی کور شده ی مایی؟از همان وقت که نفس عمیقی کشیدی و سر از پوسته خودت که صدها سال زیر خاک مدفون گشته بود ،برآوردی.

گفتی :می خواهم از زیر یوغ عمال شما بیرون روم و هویت به تاراج رفته ام را بازیابم.

ما گفتیم: جنگ نرم،تانک ،اسلحه،موشک

تو گفتی: باکی نیست،سینه هایمان سپر نسل ما جلوی گلوله های شما،ولی شریعت و آرمان مان پیشکشی به دست کودکان امروز و جوانان فردایمان

اعتراف می کنم جنگ نا برابری بود ،همه بر علیه یک نفر،به اندازه تمام تاریخ بشریت

ولی این بار تو بردی،نمی دانم چه چیز باعث پیروزیت گشت ،شاید به قول خودت،اعتقاداتت!

گفتیم :حربه ای دیگر می زنیم،جنگ سرد،جنگ نرم،بد نیست ببینی جوانت چند مرده حلاج است،چقدر در امانتی که تو دیروز به او سپرده امانت داری کرده ،و می تواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد . فرصت خوبیست برای مقهور شدن یا کردن!

آمدیم و اندیشه هایی را که در اتاق های فکرمان طرح ریزی کرده بودیم بر سر نسلت پیاده کردیم .البته یکسری از طرح هایمان ریشه ای تر از این حرفها بودند،فی المثل تاسیس دبیرستان به بهانه روشنفکری توسط رضا خان که زیر بنایی شد در راستای جدایی دین از علوم تجربی و انسانی (تا قبل از این اجرای این طرح،کسانی که بدنبال کسب علم بودندابتدا دروس حوزوی را می خواندند بعد بر حسب علاقه می توانستند دروس تجربی مانند طب یا مهندسی را دنبال کنند مانند شیخ الرئیس ابوعلی سینا ،وشیخ بهایی ،و...) رفته رفته انس گرفتن ذهنشان با علوم غربی صرف آنها را دچار خلا معنوی و روحی می کرد و مجبور بودند برای از بین بردن این احساس سردرگمی و بی هویتی به سمت طرح های جایگزین ما حرکت کنند.یعنی برای سیراب کردن روح تشنه شان  هجوم آوردندبه سمت مدگرایی ،مصرف گرایی ،تجمل گرایی ،و صرف هزینه های هنگفتی که به راحتی سرازیر جیب های ما می شد ،چون گرداننده های اصلی بسیاری از کارخانجات مطرح دنیا خودمان بودیم.

با هم تشنه ای جوان؟برایت برنامه ها داریم ،فقط کافیست دکمه   on ما رو بزنی .هزاران شبکه ماهواره ای و اینترنتی (که مستقیم یا غیر مستقیم به تضعیف اعتقاداتشان میپردازد و فساد و بی بند باری را رواج می دهد)

رواج فرقه های ضاله (بهائیت،وهابیت،اکنکار،یوگا،اشو....)جایت خالی که ببینی مرز شیطان پرستی رو هم رد کردیم ،به هرحال شیطان پرستی ست دیگر موسیقی خاص خودش را    می خواهد تا روح شیطانی وجودشان را مسخ کند پاپ،رپ،متال و...همه اش با هدف زبین بردن اعتقادات حقه،فساد و بی بندو باری جنسی،اعتیادو .....

ما حتی در زمینه های ورزشی هم دستی بر آتش داشتیم برایت بگویم از فوتبال که چه راحت خودشان را تبدیل کردیم به همان توپی که بین دو دسته پاس داده می شدند ،سودش برای از آنها بهتران ،ذهن درگیرش برای آنها تا دیگر وقتی برای تفکر و به دنبال حقیقت گشتن نداشته باشند.

خلاصه برایت بگویم دنیایی ساختیم بازیچه ما ، بی هویتی از یک سو و فشار های اجتماعی،اقتصادی،فرهنگی و ..از سوی دیگر او را تبدیل کرد به موجودی  جرات رویارویی با خود را ندارد،فرار میکند از همه چیز،درگیر دنیا ی خود بقیه اش را هم دوست داشتی از خودشان بپرس.

ولی این را بگویم جوانانت بالعکس خودتان با کمترین بها برایمان بازیگری کردند،خوشمان آمد.

بلاخره ،آنجا که تعدادی از جوانهایت هنوز خون تو و امثالت در رگهایشان می جوشد و مانند پدرانشان جلوی ما گردن کشی میکنند و امان ما را می برند ،گردنشان را می زنیم تحریم و ترور پایان کارشان بود.

حالا دیگر خودت قضاوت کن ،دست آخر ما بردیم یا شما؟

به کارگردانی یمان به عروسک گردانی یمان چه نمره ای می دهی؟

راستی به آن زمانی که با  فرهادی ها خون تو و فرزندان شهیدت را پایمال کردیم به ازای اسکاری و قهقهه مستانه سر دادیم چند    می دهی؟

نگفتی به سناریو نویسیمان چند می دهی؟

                                                                          نامه یک اسرائیلی به یک شهید ایرانی


[ شنبه 90/12/27 ] [ 1:25 صبح ] [ سحر رحمانی ] [ نظرات () ]

  

بسم رب الشهدا و الصدیقین: 

 

چه کسی می داند جنگ چیست؟
چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟
چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟
جوانم چه می کند؟ دخترم چه شد؟
به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم؟
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟
آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.
کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست؟
چه کسی در هویزه جنگیده؟
کشته شده و در آنجا دفن شده؟
چه کسی است که معنی این جمله را درک کند: نبرد تن و تانک؟! اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟
چگونه سر 120 دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود؟ 
آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟
گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن راسوراخ کرده و گذر می کند،
حالا معلوم نمایید، سرکجا افتاده است؟
کدام گریبان پاره می شود؟
کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟
و کدام کدام .............؟
توانستید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر نمی توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:
هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت درجاده مهران – دهلران حرکت می نماید، مورد اصابت موشک قرار می دهد،اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟ کدام سر می پرد؟
چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟
چگونه باید آنها را غسل داد؟
چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم؟
چگونه می توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟
کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی؟
به چه امید نفس می کشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟
از خیال، از کتاب ، از لقب شاخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت درکیفت می گذارد؟
کدام اضطراب جانت را می خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟
دلت را به چه چیز بسته ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟ صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن، پرستو شدن
آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است؟جوانی به خاک افتاده است؟
آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده اند؟ و آنان را زنده به گور کردند؟
هیچ می دانستی؟ حتما نه! ...
هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می خورد، به دنبال آب گشته ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی
و آنگاه که قطره ای نم یافتی؟
با امیدهای فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی؟
اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد!!
اما تو اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی،
اگر جعفر و عبدالله نیستی،
لااقل حرمله مباش!
که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد.
من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد....                          

 

                                                                                       

  (دانشجوی رشته پزشکی ،دانشگاه شهید بهشتی)

 


[ شنبه 90/7/2 ] [ 2:36 صبح ] [ سحر رحمانی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

بنده حقیر ،با استعانت از خدا و ائمه اطهار سعی می کنم مطالب مفید و جالبی رو ،البته در حد وسعم در اختیار شما دوستان قرار بدهم.و من الله توفیق
» آرشیو مطالب

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان









» طراح قالب